عمر کوتاه است
امروز خیلی اتفاقی با پستی در وبلاگ Wait But Why آشنا شدم با عنوان «واپسین قسمت» (شاید ترجمه مناسبی برای The tail end نباشد) که در واقع فرصت زمانی یک سیکل زندگی رو از دید دیگه ای توضیح میده و فکر کردم جالب باشه ترجمه هرچند با تصرف و تلخیص اون به فارسی وجود داشته باشه چون در واقع نقطه جذاب این پست این بود که دید بهتری از مدت زمان سپری شده و مانده برای انجام هر کاری ارائه میکند و در مدت زمان یک بازه ۹۰ ساله چه کارهایی می توانید بکنید و چگونه زندگی خود را می گذرانید؟
طول عمر انسان ۹۰ ساله اگر بر اساس سال ترسیم بشه چیزی شبیه تصویر خواهد بود:
حالا اگر بازه ۹۰ ساله به تفکیک ماه شکسته بشود چنین تصویری خواهیم داشت:
شاید به نظر برسد مع زندگی ما از تعداد بیشماری هفته و ماه تشکیل شده است. اما این تعدادها وجود دارند، قابل شمارش هستند و به شما خیره شدهاند.
قبل از اینکه درباره چیزها بیشتر بحث کنیم، بیایید ببینیم یک آمریکایی معمولی هفتههای خود را چگونه می گذراند:
- ۱۸٫۸٪ از زندگی تحت آموزش در مدرسه و کالج میگذرد.
- ۵٪ از زندگی به دوران کودکی زیر ۵٫۵ سال تعلق میگیرد.
حتما خیلی از زمانها تقویم های روزانه یا هفتگی برای انجام امور روزمره پر کردهاید، تصور کنید که شما فقط در یک برگه می توانید تمام هفتهها یا روزهای زندگی خود را مشاهده کنید که چه کردید!
اما بیایید به جای اینکه زندگی خود را با واحد زمان بسنجید، آن را در فعالیت ها یا رویدادها اندازه گیری کنید. از خودم به عنوان مثال استفاده کنم:
من (نویسنده) ۳۴ سال دارم، پس بیایید فوق العاده خوشبین باشیم و بگوییم تا ۹۰ سالگی به کشیدن مجسمه های چوبی می پردازم، پس:
کمتر از ۶۰ زمستان دیگر را خواهم دید.
من حدوداً پنج کتاب در سال میخوانم، بنابراین با وجود اینکه به نظر میرسد در آینده تعداد بیپایانی کتاب خواهم خواند، در واقع باید تنها ۳۰۰ کتاب از همه کتاب های موجود را برای خواندن انتخاب کنم. در واقع در حالی برای جاودانگی آماده میشوم بدون اینکه بدانم در بقیه دنیا چه میگذرد.
در طول زندگی من ۸ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برگزار شده است و حدود ۱۵ انتخابات باقی مانده است. من ۵ رئیس جمهور را دیده ام و اگر این نرخ ادامه یابد، حدود ۹ رئیس جمهور دیگر را خواهم دید.
بسیاری از چیزهایی که ذکر شده با فرکانس مشابهی در طول هر سال از زندگی من اتفاق میافتند، که آنها را تا حدودی به طور مساوی در طول زمان پخش میکند. اگر حدود یک سوم مسیر زندگیام را طی کرده باشم، تقریباً یک سوم راهم را از طریق تجربه فعالیت یا رویداد طی کردهام.
چیزی که من به آن فکر میکردم بخش واقعاً مهمی از زندگی است که بر خلاف همه این نمونهها، به طور مساوی در طول زمان پخش نمیشود؛ چیزی که نسبت (از قبل انجام شده/هنوز در آینده) چگونگی آن اصلاً با اینکه من در کجای زندگی قرار گرفتم همخوانی ندارد:
روابط انسانی
من به پدر و مادرم فکر می کنم که در اواسط دهه ۶۰ زندگی خود هستند. در طول ۱۸ سال اول زندگی، حداقل ۹۰ درصد از روزهایم مدتی را با والدینم گذراندم. اما از زمانی که به کالج رفتم و بعداً از بوستون نقل مکان کردم، احتمالاً آنها را فقط پنج بار در سال، هر بار بهطور متوسط شاید ۲ روز دیدهام. ۱۰ روز در سال. حدود ۳ درصد از روزهایی را که در هر سال کودکی با آنها سپری کردم.
با احتساب بودن در دهه ۶۰ زندگی والدین، بیایید به فوق العاده خوش بین باشیم و بگوییم که من یکی از افراد فوق العاده خوش شانسی هستم که هر دو والدینم تا ۶۰ سالگی خودم زنده هستند. این به ما حدود ۳۰ سال دیگر همزیستی میدهد. اگر ۱۰ روز در سال ادامه داشته باشد، ۳۰۰ روز باقی میماند تا با پدر و مادر خود بگذرانیم. کمتر از زمان هر یک از سالهایی که تا ۱۸ سالگی با آنها سپری کردم.
وقتی به آن واقعیت نگاه میکنید، متوجه میشوید که علیرغم اینکه در پایان زندگی خود قرار ندارید، ممکن است به پایان زمان خود با برخی از مهمترین افراد زندگی خود نزدیک شوید. اگر مجموع روزهایی را که با هر یک از والدینم سپری میکنم بیان کنم (با این فرض که تا حد ممکن خوش شانس هستم) این کاملاً روشن میشود:
- وقتی از دبیرستان فارغ التحصیل شدم، ۹۳ درصد از فرصت حضور والدینم را مصرف کرده بودم. من اکنون از ۵ درصد آخر آن زمان لذت می برم. ما در انتها هستیم.
- این یک داستان مشابه با دو خواهر من است. بعد از ۱۰ و ۱۳ سال زندگی در خانه با آنها، اکنون از هر دوی آنها دورتر زندگی میکنم و شاید ۱۵ روز در سال را با هر یک از آنها سپری کنم. امیدواریم که حدود ۱۵ درصد از کل زمان معاشرت ما باقی مانده باشد.
- همین امر اغلب در مورد دوستان قدیمی صدق میکند. در دبیرستان، تقریباً پنج روز در هفته با چهار دوست ثابت دور هم بازی میکردم. در چهار سال، احتمالاً ۷۰۰ برنامه گروهی داشتیم. اکنون، در سراسر کشور با زندگیها و برنامههای کاملاً متفاوت پخش شدیم، ما پنج نفر در یک اتاق در یک زمان و احتمالاً ۱۰ روز در هر دهه هستیم. این گروه در ۷ درصد نهایی خود قرار دارد.
هدف از نوشتن این اطلاعات چه بود؟ نویسنده سه واقعیت کلیدی را برای برداشت ارائه میکند:
- زندگی در یک مکان با افرادی که دوستشان دارید اهمیت دارد. من حدود ۱۰ برابر بیشتر برای افرادی که در یک شهر هستیم زمان دارم تا افرادی که در جای دیگری زندگی میکنند.
- اولویت ها مهم هستند. زمان باقی ماندن چهره شما با هر شخصی تا حد زیادی به جایی بستگی دارد که آن شخص در لیست اولویت های زندگی شما قرار می گیرد. مطمئن شوید که این لیست توسط شما تنظیم شده است – نه با اینرسی (قوه جبری) ناخودآگاه.
- کیفیت معاشرت مهم است. اگر در ۱۰ درصد آخرین زمان خود با کسی هستید که دوستش دارید، این واقعیت را در جلوی ذهن خود زمانی که با او هستید حفظ کنید و با آن زمان به عنوان چیزی که واقعاً هست رفتار کنید: با ارزش.