اعتماد
یکی از مواردی که چند روز هست فکرم رو مشغول کرده، «اعتماد» بوده و فرآیند و اتفاقاتی که براش میفته٬ مسئلهای که تو فکرم بود٬ اول به عدم اعتماد بود و دوم ترمیم اعتمادی که الان منجر به بدبینی محض شده.
اول- باید یه تعریفی ارائه کنیم براش٬ به نظر من اعتماد ترکیبی از این عبارتها میباشد:
- آگاهی از خصوصیات اخلاقی و برخوردهای شما در همه موارد.
- آگاهی از احساسات و افکار درونی شما – بر حسب رازداری افراد –
- اطمینان به افراد برای اینکه نقاب قدرت خود را بردارید – که در آن موقع نقاط ضعف شما مشخص خواهد شد –
- آشنایی با پیشینه٬ مشکلات٬ دغدغهها و اشتباهات یکدیگر – به شرط عدم طرد شدگی –
و همه اینها به نکته مهم وابسته است «قرار دادن خودتون به جای طرف مقابل باعث خواهد شد که با صداقت، انصاف و پذیرش با رفتار کنید»
دوم- حالا چرا اعتماد نمیشه کرد؟ به نظرم دلایل زیر وجود داره:
- بزرگ شدن يا زندگی در محيطی كه از نظر هيجانی غیر قابل پیش بينی و خصمانه است.
- تجربههای گذشته در سو استفاده از اعتماد ایجاد شده.
- اعتماد به نفس کم، با چنين سطحی از اعتماد به نفس٬ باور ندارند که شایسته مراقبت و علاقه دیگران هستند. حتی در اعتماد كردن به رفتارهای مثبت، سالم و ياری دهنده افراد صادق و بی ريا دشواری دارند.
سوم- چجوری بسترسازی میکنیم تا اعتماد ایجاد بشه؟
- خطر پذیرش دیگران را تقبل كنید.
- محيطی عاری از تهمت و خشونت.
- به بهتر و قدرتمندتر از خودتان ایمان بیاورید.
- به خوبی انسان امیدوار باشید٬ چرا که بدون امید فقط منزویتر خواهید شد!
- به عدالت زندگی ايمان بياورید. ایمان به عدالت مشابه «باور بومرنگ» است.
البته خونده بودم که یکی از جالبترین روش ها «با اعتماد قدم زدن» بود که اینجا ذکرش میکنم:
از فردی كه نسبت به او بی اعتمادید بخواهید نود دقیقه با هم باشید. در طی این زمان شما و او هر كدام باید به نوبت به مدت سی دقیقه با دستمالی چشمان خود را ببندید. زمانی كه یكی از شما دو نفر چشمانش بسته است، دیگری (شخص بینا) هدایت شخص نابینا را در پارك، محل سایه دار و پر از درخت یا هر جایی كه قرار گذاشته اید. بر عهده می گیرد. شخص بینا باید دستورالعمل های كلامی دقیق و روشن ارائه دهد و به دیگری (شخص بینا) فقط اجازه دهد كه بازو یا آرنج دست چپ او را بگیرد. شخص ”نابینا“ می تواند هر پرسشی را كه دارد از دیگری بپرسد. شخص «بینا» مسیر و جهت این پیاده روی را تعیین نمی كند. هدایت شخص «بینا» مسیر و جهت این پیاده روی را تعیین می كند. پس از اتمام سی دقیقه اول پیاده روی، جاهایتان را با یكدیگر عوض كنید و كسی كه در سی دقیقه نخست دستمال روی چشمانش بود و نقش «نابینا» را ایفا می كرد، در سی دقیقه دوم چشم دیگری را می بندد و خود نقش «بینا» را ایفا خواهد كرد.
البته از مسئله اصلی دور شدیم٬ حالا فرض کنید که یه بی اعتمادی به وجود به اومده٬ در واقع سخت ترین حالت ممکن پیش میاد چرا که به همه چیش شما شک پیدا میشه و مورد تهمت قرار میگیرید٬ حس اعتمادی که از بین میره٬ بازگرداندنش بیشتر از هرچیز به خود فرد برمیگرده تا قبول کنه. یکی از راههایی که خونده بودم در موردش این روش بود:
به شخصی كه با او در اعتماد كردن مشكل دارید، نامه ای بنویسید و در آن دلایل عدم اعتماد، احساسات و باورهایی را كه مانع جریان اعتماد بین شما و او می شود، فهرست كنید. از او بخواهید تا به شما در درك و حل این مشكل كمك كند. به آن شخص بگویید كه شما برای حفظ تمامیت و انسجام خود مایل به انجام چه کارهایی نیستید. پس از اتمام نامه شما سه انتخاب در پیش رو دارید: ١) آن را ارسال كنید؛ ٢) آن را نزد خود نگه دارید؛ ٣) آن را پاره كنید و دور اندازید. مهم نیست كدام را بر می گزینید؛ مهم این است كه شما لحظاتی را بدین مشكل اندیشیده اید و احساسات، باورها و رفتارهایتان را نسبت به آن شخص شناسایی كرده اید، شما هوای اطراف خود را تازه و سالم كرده اید، حتی اگر شما آن نامه را هرگز ارسال نكنید.
بحث اعتماد خیلی بزرگتر از هرچیز ممکن خواهد بود٬ که کاربردش توی شبکههای بزرگتر خیلی مهمتر و واجبتر میشه٬ مثل اعتماد به دولت٬ اعتماد به گروه دوستان٬ اعتماد در محیط کار و موارد بسیار دیگه.
با تصرف و تلخیص از مقاله اعتمادسازی


